اطلاعیه

با سلام به همه دوستان خوبم. امیدوارم مثل همیشه شاد باشید

متاسفانه چند وقتی تا اطلاع ثانوی نمیتونم به وبلاگ سر بزنم برای همین از همگی عذر میخوام. انشاالله در 

 فرصت مناسب به دوستان خوبم سر میزنم،با عرض پوزش از تایید نظرات تا اطلاع ثانوی معذورم.

امضاء: پرچین خیال

قصه ی کودکانه به روایت پرچین خیال!

"صورت زیبا،سیرت زیبا"

یکی بود، یکی نبود، توی این دنیای بزرگ غیر از خدای مهربون هیچکس نبود، سال های خیلی دور

توی یه جنگل بزرگ بین همه ی اهالی جنگل،دو تا پروانه زندگی میکردن،اسم یکیشون"رویا" و

اون یکی اسمش "زیبا" بود.

شاید"رویا" پروانه ی خیلی قشنگی نبود اما خیلی مهربون بود و همیشه به همه کمک می کرد

همه اونو خیلی دوست داشتن.

اما بریم سراغ زیبا که فقط زیبایی خودش براش مهم بود و در واقع میشه بگیم خیلی مغرور بود

بیشتر وقتا کنار آب بود و بالهای قشنگو رنگیشو توی آب نگاه میکرد و به شاخکهای بلندش می نازید...

یه روز همینطور که داشت کنار رودخونه زیباییشو تحسین میکرد،"رویا" همون پروانه ی مهربون اما

نه چندان زیبا کنارش نشست، بهش سلام کرد اما یه جواب خیلی سرد شنید، زیبا اصلا بهش

اهمیت نمی داد و براش مهم نبود که با کی چجوری صحبت کنه..."رویا" گفت: امروز چه روز قشنگیه

چه هوای لطیفی، مگه نه؟

اما "زیبا" فقط گفت:اوهوم!!!!

"رویا" کمی ناراحت شد اما بازم ادامه داد و جوابهایی کوتاه و سرد شنید...دلش شکست و رفت

آخه هیچکس تا حالا اینطوری باهاش حرف نزده بود!

امضا

پرچین خیال

بامداد چهارشنبه

ساعت یک بامداد

ادامه نوشته

هدیه به سبک  پرچین خیال!


به ادامه مطلب مراجعه کنید.

ادامه نوشته

تلختر از شکلات 70 درصد!!

 برای مشاهده اندازه واقعی غروب تنهایی کلیک کنید


عصر یک روز پاییزی...هوا سرد بود،آسمان ابری...باد شدیدی می وزید...سیلی به صورت درختها می زد...

درختهایی که دیگر بچه نبودند،شایدهم چون قدشان بلندشده بود و از دیوارها بالا زده بودند من فکر می کردم

بزرگ شده اند..درختان همسایه را میگویم رفیق!

من تنها بودم،مثل گذشته مثل حال مثل همین الان...تنهابودم و در کوچه قدم میزدم...

یادم نیست دقیقا چندسالم بود اما یادم است که مهدکودک سال ها بود که تعطیل شده بود،این را از پرچم

کهنه اش که باد انگار می خواست آنرا با خود ببرد شاید میشد فهمید...

پاییز عجیبی بود...نمیدانم اصلا پاییز بود یا نه؟شایدهم من اشتباه میکردم...اگرپاییز بود پس چرا درختها

سبز بودند؟چرا  زرد نبودند؟ و اگر بهار بود این همه ابر سیاه در آسمان چکار میکردند؟ و اگر تابستان بود

چرا اینقدر سرد بود و اگر زمستان بود چرا برف و باران نداشت؟؟ اصلا چه فصلی بود؟ نمیدانم...بیخیال

مهم نیست...من هیچی نمیدانم و نمیدانستم...حتی نمیدانستم کدامیک از خانه های این کوچه مال

ماست! من فقط قدم میزدم...به سوی کجا؟؟ نمیدانم..گفتم که هیچی نمیدانستم!!

فقط این ها را یادم می آید...نمیدانم خواب دیدم یا بیدار بودم...ولی مطمئنم که تنها بودم...

شاید همه مرده بودند...شاید هم داخل همان خانه ها پنهان شده بودند...

پس چرا کسی به فکر من نبود؟؟ شاید هم من به فکر کسی نبودم! احساس بی پناهی بی هیچکسی

...یعنی اوج تنهایی...تو اصلا میدانی تنها یعنی چه؟؟

شاید هم بدانی...اگر نمیدانی به تو میگویم تنهایی طعم تلخی داشت و دارد...

البته من الان بزرگ شده ام...شاید هم فقط قد کشیده باشم...مثل آن درختها...شاید هنوز هم هیچی

نمیدانم! اما آنروز در همان کوچه فهمیدم که زندگی تلخ است حتی تلختر از شکلات 70درصد!!

اشتباه نشود من فقط درباره خودم حرف زدم نه شما...مخاطب من هرکسی میتواند باشد..شاید

مثل من بداند "تلخ"یعنی چه؟شاید هم..بگذریم..

خیلی دلم شیرینی میخواهد،اما بیشتر به مزه ی تلخی عادت دارم...

توی همان کوچه یک چیز دیگر هم فهمیدم"زندگی تنهایی تلخی است که فقط مرگ میتواند برایش سوت

پایان بزند" حالا 18 سال است که در این کوچه قدم میزنم... بی تفکر.. پشت به دنیا ...به انسانها...

تنهای تنهای تنها..راستی یادم رفت بگویم من همیشه از مهد کودک فرار میکردم..

هی رفیق!حال من خوب است، اما تو باور نکن...

امضا

پرچین خیال

بامداد سه شنبه

1392/11/8

ساعت 1:15 دقیقه بامداد

اسعد الله ایامکم


هفده ربیع الاول سالروز ولادت بهانه ی خلقت،رسول سرمد،حضرت محمد(ص)و برگیرنده ی نقاب

 از چهره ی حقایق ،قرآن ناطق،امام جعفر صادق(ع) بر شیعیان مبارک.

شبکه خبر...


14f54285f3f7df7a818dcadd98df4fef-425

دوستان عزیز شبکه خبر بصورت 24ساعت با اخبار ایران و جهان در خدمت شماست...

طنز نوشت

داستان کوتاه طنز

مردی با همسرش در خانه تماس گرفت و گفت :

 عزیزم از من خواسته شده که با رئیس و چندتا از دوستانش

 برای ماهیگیری به کانادا برویم. ما به مدت یک هفته آنجا

 خواهیم بود.این فرصت خوبی است تا ارتقای شغلی که منتظرش بودم

 بگیرم بنابراین لطفا لباس های کافی برای یک هفته برایم بردار

 و وسایل ماهیگیری مرا هم آماده کن.

....

بقیه در ادامه مطلب

ادامه نوشته

طنزک...

ای کسانی که رفیق من هستید،هیچی...! خوش به حالتون برید حالشو ببرید...

حلول ماه ربیع مبارک



مژده ای دل مه غم شد سپری

که ربیع آمده با خوش خبری

به امامت برسد مهدی ما

همچو خورشید کند جلوه گری

تهنیت باد به اصحاب ولا

که شده قاتل زهراسقری

باش خوشحال و رسان این پیغام

از سر ذوق برای دگری

حـــــــــــــــلول ماه ربیـــــــــع مبــــــــــــــارک

کودکان چه زود بزرگ میشوند...



سلام دوستان این عکس "علی"کوچولوئه متولد سال88 البته الان بزرگتر شده عکس


چندماهگیش با سه سالگیشو کنار هم ملاحظه میکنید...منتظر نظرات زمستونیتون هستم...