به صدای جوان خوش اومدی.... این وبلاگ در 13 دی ماه 1391 افتتاح شد!
این جا پاتوقی هست برای تمام ما رادیو جوانی ها...برای همه موج سوارا...
مثل تو...مثل من...
__________________
این وبلاگ برای حضور شما همراهان رادیو جوان
و اطلاع رسانی های مربوط با شبکه
و آشنایی بیشتر با رادیو جوان راه اندازی شده است. امیدوارم مورد استفاده شما دوستان عزیز قرار بگیره.
ایمیل ما :fnikiyan@yahoo.com
رادیو جوان ------ >>
تاریخ افتتاح: 4/12/1375
ساعت پخش: 24 ساعته
طول موج: FM – ردیف 88 مگاهرتز
درصد پوشش جمعیتی: 91/77
آدرس اینترنتی: www.radiojavan.ir
پست الکترونیک: radiojavan@irib.ir
شماره تماس روابط عمومی: 22040000
شماره پیامک:30000881
باشگاه رادیویی جوان ----->> تهران – بلوار آفریقا – خیابان تابان غربی –
پلاک 9-طبقه اول-باشگاه رادیویی جوان- شماره تماس: 88884938 - 88884936
ادامه...
خب من از چی بگم؟چه جوری اخراجی بودم؟ من زلزله ترین دورانم اول : دوم راهنمایی بود.معرکه بود پارسال. بعدم پنجم , چهارم و اینا.. الا آخر.. کلا بچه شیطونی بودم..با به نظرم هرچی بزرگتر میشم خانوم تر میشمچون میبینم مامانم کمتر حرص میخوره
hadiseh
چهارشنبه 25 بهمنماه سال 1391 ساعت 08:50 ب.ظ
خخخخخخخخخ بیچاره آقای کشیری من گفته بودم سوسک انداختم تو جیب کت معلممون؟! تلافی کار معلممون بود،آقای بیات... من سر کلاس خوابم میومد سرمو گذاشته بودم رو میز ییهو آقای بیات اومد بالا سرم آنچنان پخی کرد که دو متر پریدم هوااا!! معلمه ما داریم؟؟!!
آهااااااااااایادم اومد آخرین باری که شیطونی کردم تابستون بود بامعلم پرورشیمون رفته بودیم مسابقه قرآن یزد معلممنون خیلی حرصمون داد منم شب آخر کولر رو که روشن گذاشته بودیم ,تا نبودش, تمام پره های دریچه ش رو رو به تخت معلممون کردم بیچاره تا صبح هی بلند میشد میگفت بچه هاسردتون نیس؟ من خیلی سردمه,صبحش دیدیم میگه گلوم درد میکنه وعطسه میکرد بیچاره سرما خورده بود
ابجی حدیثه اگه اوا الان دم دسم بود خففففففش میکردم به جووووووووون خودم! سوتی که خیلییییییییییییییییی دادم...وای اوا باید بیاد یادم بندازه!!یادم نمیاد!
hadiseh
چهارشنبه 25 بهمنماه سال 1391 ساعت 08:56 ب.ظ
به به سلااااااااااااااام به آبجی فاطمهکجا بودی مادر! حالا کجاشو دیدی مینا... داستان داشتیم سر این کلاس کنکوره!من همش خواب بود یا حوصله نداشتم!جلسات آخر به زور نوشابه انرژی زا سر کلاس میموندم!!!!
نمیدونم بچه تهرونیا مدرسه روشنگر رو میشناسه؟مدرسه معروفیه تو شهرک غرب. کسی میشناسه؟
hadiseh
چهارشنبه 25 بهمنماه سال 1391 ساعت 09:04 ب.ظ
همین کلاس کنکوره تو ساختمونش همه جاش دوربین گذاشته بودن!به قول معلممون فقط تو دستشویی نذاشته بودن!!! یه بار که منو دوستم رفتیم نماز بخونیم تو نماز خونه دیدیم یه دره من همیشه فک میکردم انباری ای چیزیه نگو پشت بوم بود!درو وا کردیمو همینطور پا برهنه رفتیم بینیم چه خبره!شب بود تاریکم بود ولی نگو ازون پایین مارو تو دوربین دیده بودن سرایداره اومده بود دنبالمون،فک کرده بودن ما اون بالا داریم با هم دعوا میکنیم...حالا خندش اینجا بود که من فک کردم مرده از تو حیات داره صدامون میکنه به دوستم میگفتم برو پشت کولر نبینه!حالا نگو رو به رو مون وایساده بود ما ندیدیم!!!
اهاااااااااان یکیش یادم اومد...چن روز پیش یکی از دوستام گوشی اورده بود...بعد چون جشن داشتیم زنگامون کوتاه شده بود...ما هم از کلاس جیم شدیم به این بهونه که دوستم حالش بده و گوشیش رو هم همرامون بردیم...بعد نشسته بودیم پشت حیاط مدرسه(توی خود مدرسه) داشتیم اهنگ با صدای بلند گوش میدادیم بعد یهو ناظممون اومد...تنها کاری که تونستیم بکنیم این بود که دوستم سرش رو گذاشت روی شونه من و میخندید و منم گوشی رو روی دلم فشار میدادم که صداش نیاد!!یهو ناظممون گف شما کلاس ندارین؟من داشتم سکته میکردم گفتم نه خانم(با حالت ناله و گریه!)...ایشونم ول کردن رفتن ما هم دو تا پا داشتیم 25 تا قرض گرفتیم و فرار کردیم!!!!!! ببخشید اگه مسخره بود...در ضمن من بچه ی بدی نیسماااااااا
hadiseh
چهارشنبه 25 بهمنماه سال 1391 ساعت 09:05 ب.ظ
ای بابااااااااااااااااااااا...کجا رفت این دختر؟!؟!؟!!!
راسی کاش اون یکی دوستمم اومده بود تا سوتی های امروزش رو میگفتم
خدا نکنه فاطمه جوونم
من زیاد بچه ی شیطونی نیستم برای همین زیادم خاطره ندارم امشب بیشتر خاطره های شمارو میبینم
اوا پاشو بیا از سوتی های پارسال من بوووووووگووووووووو
اخی!! خودت نمیتونی بگی!!؟
درکت میکنم
خدا نکنه فاطمه جونم
بای بای ابجیه شاعرم
فائزه مادر شاید داره کامنتای دیگه رو میخونه.تو از منم عجول تریاااا
خب من از چی بگم؟چه جوری اخراجی بودم؟
من زلزله ترین دورانم اول : دوم راهنمایی بود.معرکه بود پارسال.
بعدم پنجم , چهارم و اینا.. الا آخر..
کلا بچه شیطونی بودم..با به نظرم هرچی بزرگتر میشم خانوم تر میشمچون میبینم مامانم کمتر حرص میخوره
خخخخخخخخخ بیچاره آقای کشیری
من گفته بودم سوسک انداختم تو جیب کت معلممون؟!
تلافی کار معلممون بود،آقای بیات...
من سر کلاس خوابم میومد سرمو گذاشته بودم رو میز ییهو آقای بیات اومد بالا سرم آنچنان پخی کرد که دو متر پریدم هوااا!!
معلمه ما داریم؟؟!!
سلام به تمام دوستای دوست داشتنیم
به به سلام!!
آآآآواااااا کجایی که رفیقت منتظره ما هم نیز!!!!!!
خب آبجی فائزه خودت سوتیاتو بگو دیگه
وای حدیثه خیییلیییییییییییی خوب بود.
بچه زرنگ تهرون بگو چی میشد که اخراج میشدی...اونا رو بگو
نههههههه نمیتونم بگم...من خیلیییییییییییییییییی شیطونم!!
ابجی مینا بهش زنگ زدم رفته فیلم نگا میکنه!!میگه 10 دیقه دیگه میاد!!ببینیم و تعریف کنیم!والا...
سلااااام فاطمه(مهدی نژاد)جووووووووووووووون
آهااااااااااایادم اومد آخرین باری که شیطونی کردم تابستون بود بامعلم پرورشیمون رفته بودیم مسابقه قرآن یزد معلممنون خیلی حرصمون داد منم شب آخر
کولر رو که روشن گذاشته بودیم ,تا نبودش, تمام پره های دریچه ش رو رو به تخت معلممون کردم بیچاره تا صبح هی بلند میشد میگفت بچه هاسردتون نیس؟
من خیلی سردمه,صبحش دیدیم میگه گلوم درد میکنه
وعطسه میکرد بیچاره سرما خورده بود
ابجی حدیثه اگه اوا الان دم دسم بود خففففففش میکردم به جووووووووون خودم!
سوتی که خیلییییییییییییییییی دادم...وای اوا باید بیاد یادم بندازه!!یادم نمیاد!
به به سلااااااااااااااام به آبجی فاطمهکجا بودی مادر!
حالا کجاشو دیدی مینا... داستان داشتیم سر این کلاس کنکوره!من همش خواب بود یا حوصله نداشتم!جلسات آخر به زور نوشابه انرژی زا سر کلاس میموندم!!!!
سلااااااااااااام فاطمه مهدی نژاد
ای واییییییییی من سوتیام یادم رف!!!!!!!!!هرررررررر چی فک میکنم یادم نمیاد!!!!!!!!!!
حدیثه جون من فکر کردم خودم از کلاس کنکور بدم میاد وحوصله شو ندارم انگار تو هم بودیاااااا
مرضیه تو یزد اومدی نیومدی خونه ما؟!!!
خخخخخخ
وای ببخش اسمستو الان دیدم!
ای بابا من بیام پیش شما لنگ بندازم مرضیه جان این چه کاری بود مادر!
ای بابا آبجی فائزه حالا چرا خفش میکردی!ایشالله زودتر میاد تعریف میکنه مام میخندیم!
فاطمه جون خودتم بگو دیگه.....
من دیشب همه رو گگفتم!!
فائزه جان من بهت اس ام اس دادم،رسید ایا؟
میگم این خاطرم مدرسه ای نیست ولی باحاله
قبلنا یجا خوندم ک وقتی هیشکی خونه نیست صدای تلوزیونو تا آخر زیاد کنین ک نفر بعدی ک روشن میکنه خونه بره رو هوا
منم این کارو کردم بابام آخره شب میخواست تلوزیون نگاه کنه روشن ک کرد یهوووووووووو خونه ترکید
خیلی حال داد تازه فرداش رفتم برا دوستام تعریف کردم کلی خندیدیم
استارت اقا کیوان!!
نمیدونم بچه تهرونیا مدرسه روشنگر رو میشناسه؟مدرسه معروفیه تو شهرک غرب. کسی میشناسه؟
همین کلاس کنکوره تو ساختمونش همه جاش دوربین گذاشته بودن!به قول معلممون فقط تو دستشویی نذاشته بودن!!!
یه بار که منو دوستم رفتیم نماز بخونیم تو نماز خونه دیدیم یه دره من همیشه فک میکردم انباری ای چیزیه نگو پشت بوم بود!درو وا کردیمو همینطور پا برهنه رفتیم بینیم چه خبره!شب بود تاریکم بود ولی نگو ازون پایین مارو تو دوربین دیده بودن سرایداره اومده بود دنبالمون،فک کرده بودن ما اون بالا داریم با هم دعوا میکنیم...حالا خندش اینجا بود که من فک کردم مرده از تو حیات داره صدامون میکنه به دوستم میگفتم برو پشت کولر نبینه!حالا نگو رو به رو مون وایساده بود ما ندیدیم!!!
.........
اهاااااااااان یکیش یادم اومد...چن روز پیش یکی از دوستام گوشی اورده بود...بعد چون جشن داشتیم زنگامون کوتاه شده بود...ما هم از کلاس جیم شدیم به این بهونه که دوستم حالش بده و گوشیش رو هم همرامون بردیم...بعد نشسته بودیم پشت حیاط مدرسه(توی خود مدرسه) داشتیم اهنگ با صدای بلند گوش میدادیم بعد یهو ناظممون اومد...تنها کاری که تونستیم بکنیم این بود که دوستم سرش رو گذاشت روی شونه من و میخندید و منم گوشی رو روی دلم فشار میدادم که صداش نیاد!!یهو ناظممون گف شما کلاس ندارین؟من داشتم سکته میکردم گفتم نه خانم(با حالت ناله و گریه!)...ایشونم ول کردن رفتن ما هم دو تا پا داشتیم 25 تا قرض گرفتیم و فرار کردیم!!!!!!
ببخشید اگه مسخره بود...در ضمن من بچه ی بدی نیسماااااااا
خخخخخخخخ منظورم حیاط بود!!
یادمه سوم دبیرستان کلاس تست داشتیم
تست ریاضی
بعد یه ایلی جمع میشدیم ته کلاس اسم فامیل
بازی میکردیمخو فاطمه من سوتی
یادم نمیاد...
خاطره ها بیشتر یادمه
bego
خخخخخخخخخخخخخخخخخ اقا کیوان نکن این کارارو